دیگه انقد تو این یه سال گریه کردم خسته شدم
انگار اون آدمی که برام جون میداد تا چیزی میخاستم میگف رو چشم بی مناسبت بذام کادو میخرید میومد از کوچمون رد میشد حسرت این بود 10 ثانیه منو جم در ببینه
الان از تو چشاش نسبت بهم نفرت میباره بمیرمم نمیگه چرا مریضی بود و نبودم براش فرقی نداره
قلبم دیگه مرده دیگه حسش نمی کنم😔
بیا بیرون خب
ای جانم چرا چیزی بینتون گذشته
یه مدت ترکش کن . آدم میشه
عزیزم باید جدا شی.. راهی نمونده.. چون مشکلی درکارنیس.. عشق تبدیل شده ب نفرت ب همین زودی.. یا اصن چرا درمورد این چیزای ک گفتی باهاش حرف نمیزنی؟ بپرسی چی شد تو ک اونقد منو دوس داشتی یهو اینجوری شدی بلخره باید بدونی یانه
چرا
ازش بارها پرسیدم میگه تو حساس شدی
کلا سره کاره بعد کار با دوستاش میره بیرون منو بابا مامانش تا نصف شب منتظرشیم
پیش مادر پدر شوهرمم خجالت میکشم بیچاره ها دیگه اونا هم پی بردن اون منو دوس نداره ولی ب روم نمیارن😔
چیشده که اینجوری شده؟ حتما یه اتفاقایی افتاده که اینجوری بی تفاوت شده و تغییر کرده
ما دوسال باهم بودیم با عشق و پافشاری اون ازدواج کردیماااا نمیدونم چرا اینجوری شده نمیدونم کلا منو خانوادش واینا براش مهم نیستیم فقط دوستاش براش مهمن اونم یه دوست فاب داره که پدر دوسش معتاده بخدا انقد میترسم ازش ک معتادش کنن بدبخت کنن منو
