به دست آوردن دل دختر

نه بحث های اعتماد هم بود که خودشون منو بی اعتماد کردن و خودشون هم فهمیدن منم هی سرزنششون میکردم 

هدیه بردم برفم میبارید کلی موندم تو سرما بعد اون 3 بار زنگ زدیم بریم خواستگاری نزاشتن گفتن اگه قسمت باشه میشه ما از خدامونه و اینا ولی دخترم فعلا نمیخواد زمان بده و ... خود دختره هم میگفت از اول اشتباه کردیم میدونین مشکل اینه ایشون کلا تصمیم نتونستن بگیرن تو گذشته گیر کردن چون با این همه بحث و اینا شماره هامو اصلا پاک نکرده 

مشکل روانی دارن اصلا حالت هاشون عادی نیست

دیگه نمیدونم صلاح خویش را خسروان دانند من واقعا عاشقش بودم هم کار دارم هم حقوق مادرشونم به قول خودشون از خداشونه خودش میدونه بره با یه پسر خیابونی باشه دو گرون براش ارزش قاعل نباشن نه با ما بیوفته 3 بار زنگ زدیم بریم خواستگاری

20

درسته منم همین تصمیم رو گرفتم خودشونم به شدت ناراحتن و من هم دیدم ایشون میدونن من دوستشون دارم و واقعا قصدم جدیه و شرایطشو دارم خونوادشونم باهام مشکلی ندارن اصلا البته گفته خودشون ولی خب تا به الان مادرشون به من اصلا نه نگفتن گفتن هرچی قسمت باشه همونه زمان بدین و... و اینکه شمارمم اصلا پاک نکردن کلا میخوان یه مدت تنها باشن مطمعا ام که برمیگرده

والا من هرکاری از دستم بر اومد براش کردم خیلی بهش اهمیت میدادم و برام خیلی مهم بودن خودشونم میدونن همیشه بهترین ها رو براشون میخواستم 3 بار هم زنگ زدیم بریم خواستگاری ولی خب با این شرایط که همچی زده شده به هم فعلا قبول نکردن ولی مادرشون گفتن اگه قسمت باشه میشه و ما مشکلی نداریم (به گفته مادرشون ) و اینکه من قبل اینا میگفتم بیایم حرف بزنیم خونواده ها حداقل آشنا شن خودشون قبول نمیکردن میگفتن پدرم بفهمه کلا به هیچ عنوان نمیزاره ولی خب مادرشون تا جایی که اطلاع دارم در جریان بودن ... ما هم هر روز بلا استثنا 5 ساعت تصویری حرف میزدیم و ماهی 3 الا 4 بار بیرون میرفتیم که حداقل 3 . 4 ساعت پیشم بودن و خیلی هم پیش هم خوشحال بودیم چه تصویری چه پیش هم بودیم . رابطمون بجز این دو تا بحث های اخر خیلی خوب بود ولی درکل ایشون با گذشته کنار نیومده بودن ولی خب منم مطمعا ام میدونن چقدر دوسشون دارم ایشون هم منو دوست دارن برمیگردن اینبار هم زمینه ها فراهم شده بهتر میشه انشالله