امشب خیلی ناراحتم
زن دومش زنگ زد به بابام که پسرت سکته کرده تو جاده
برادرم راننده کامیونه
بابام زنگ زد پرس و جو کرد یکی از دوستاش گفت جنوب کشوریم میخواستیم بار بزنیم حالش بد شده، ولی دوست داداشم به بابام گفت مسمومیته
خواهرم پرستاره زنگ زد برادرم گفت قلبم گرفته
بعد دوست برادرم دوباره زنگ زد به خواهرم و خواهرم سرشوگرفت نشست گریه کرد یه لحظه قلبم ایستاد فک کردم دور از جون برادرم فوت شده، دکتر برادرم گفت تو بخش ویژه ست باید دارو و آمپول بزنیم امکان داره عوارض داشته باشه برادرت نمیزاره خواهرم برادرمو راضی کرد دارو رو براش بزنن