2733
2734
عنوان

حکایت

1503 بازدید | 264 پست

♦️هر روز یک حکایت


🔹عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود.

روزی به آبادی دیگری رفت

عابد به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.

مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟

گفت: نه. گفت: فلان عابدبود،

نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم،

عابد قبول نکرد.

نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد.

وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟

عابد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی نان دادی!

✌👌

انت نار و انا شمعه/ وادری ماطفیک دمعه/خاف تحرگنی حبیبی وننتهی بلایصوت😔

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢

خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍

بیا اینم لینکش

ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731
@خوبها    

یه وقت منو تگ نکنی😂😂😁😁😐😐

راه رفتن کنار یه دختر قوی و خودساخته،افتخاریه که نصیب هر مردی نمیشه😎.                                                               ⁦❤️⁩طُ⁦❤️⁩قشنگترین تیتر زندگی منی⁦☺️⁩

جالب بود

اگه واقعا میخواین کمکتون کنم من مشاوره اسلامی کمک میکنم تاجایی که امکانش هست و وقت داشته باشم...شماره وات ساپم واسه مشاوره رایگان...09354504785...تاپیکامو نگاه کنید به دردتون میخوره ،مخصوصا آخریاش..
2738
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز