من تازه عقد کردم
خیلی پشیمونم
ن اینکه نامزدم(شوهرنه ولی من میگمنامزدم) بد باشه ها . اخلاق بد نداره . دعوا میکنیم از دلم درمیاره . منو تند تند بیرون میبرع. از وقتی عقد کردم کل خرجام با اونه جز خرید عقدم ک با پدرشوهرم اینا بود . علاقشو ب زبون میاره کلا معلومه دوسم داره
ولی مننمیدونم چرا دست خودم نیس پشیمونم
دوسش دارما ولی ن ب اندازه اون
وقتی بحثمون میشه مامانم انقد نگران میشه ک میاد ازم میپرسه چیشده منم هی میخوام تعریف نکنم ولی میبینم خیلی نگرانه . بعد ک میفهمه سر چی بحث کردیم میگه مهدی فلان کارو نباید میکرد
منم میرم دوباره سر اون ی دعوا دیگ راه میندازم
دوستم میگه دهن بین نباش ب حرف مامانت اهمیت نده با عقل خودت جلو برو
ولی نمیتونم
بحث امروز هم سر این بود ک : میخاست سرکار بره عجله داشت دیرش شده بود . اون داروخونه ای ک توش کار میکنه نزدیک مغازه باباشه . دید باباش داره میره گفته منم ببر بعد زنگ زد خبر داد ک داره با باباش میره . مامانم گف مهدی زنگ زده بودچی میگفت .گفتم ک باباباش میره
گف مگه بچه ست؟ خودش بره دیگ . مردممیگن باباش میبره سرکار میزاره . بهش بگو از این ب بعد خودش بره زشته
منمگفتم همیشه خودش میرف دیگ امروز استثنا بود عجله داشت
بعد زنگ زدم گفتم چرا با بابات میری مگه بچه ای و حرفای مامانمو گفتم
بعد هیچی نگف . ۱ ساعت بعدش اومد دنبالم منو برد بیرون واسمگل خرید از دلم دراورد
نمیدونم چرا دهن بینم. سرهیچ و پوچ دعوا میندازم .
انقد بحثمون شده ک گاهی بهش میگم خسته شدم ازت پشیمونم
مامانممیگه نگو ولی اخلاقام عوض شده کلا
توروخدا نگین طولانیه . بیاین یکم حرف بزنین باهام