حدود سه سال پیش با یکی از اقواممون دوست شدم و بعد چند ماه رابطمون کات شد... رابطمونم در حد دوسه بار بیرون رفتن و چندتا عکس دو نفره بود
بعد کات شدن رابطمون(که از سمت ایشون بود) یه سری حرفا پشت سرم زد که مادرم اطلاع پیدا کرد و زنگ زد بهش و تهدیدش کرد که دیگه حق نداره پشت من حرف بزنه اونم حاشا کرد که من چیزی نگفتم و چشم دیگه حرفی نمیزنم و مادرمم بهش گفت هر عکس و شماره ای ام از هم دارید پاک کنید و شمارو به خیر و مارو ب سلامت...
خلاصه همه چی تموم شد و دیگه نه صدایی از من در اومد و نه از اون و هر کدوم سرگرم زندگی خودمون بودیم
حالا من اخیرا با یکی از اشناهامون نامزد کردم و طوری هستش که ما با خانواده همسرم فامیل نیستیم اما خانواده ی من و همسرم و فامیلامون همه با هم اشنا هستن
من تمام فکر و ذکرم شده اینکه نکنه اون پسره که قبلا باهاش بودم بیاد چیزی (خودش یا خانوادش) به گوش همسرم برسونن... البته واقعا رابطمون کوتاه و در حد بیرون رفتن بود اما میدونم برای یه مرد سخته که عکس خانومشو کنار کس دیگه ای ببینه
یه اظطرابی دارم مدام که باعث میشه نتونم درست از همسرم و خوبیاش لذت ببرم... همش میگم خدایا ایا اینهمه خوشبختی رو برام حفظ میکنی؟! اخه من خیلی سختی کشیدم توی زندگیم... یه جورایی ازدواج یهووییمو و خوشبختیمو هنوز نتونستم باور کنم هیچچچچ مشکلی با هم نداریم
از همین میترسم
انگار خدا جواب تمام بدبختیامو داده
همسرم از هر لحاظ عالیه
اونم دقیقا دیروز بهم گفت انقدر همه چی عالیه و دارم احساس خوشبختی میکنم که کابوسم شده نبود تو!
طبیعیه حس و حالمون؟!!
خواهرانه راهنماییم کنید مرسی