یه خانم لاغر اندامی هست، گاهی میاد در خونه کمک می خواد. منم بتونم یه مقدار ناچیز کمک می کنم.
امشب زنگ زد، یه پولی برداشتم، دم دستم خرما هم بود که تازه خریده بودم، یه مقدار ریختم تو کیسه، بردم دادم بهش.
بچه کوچولومم بغلم بود
....
خب
خب
خب
ادامش
خا
خوب
خو
شصتاد سال بعد
خوب بقیه اش
ای خدا کاش قدرتی داشتم یه زمین ۱۰۰۰ متری داشتم می ساختم و تمام زن ها و بچه های فقیر و بیچاره میادوردم اونجا براش کار و جا فراهم میکردم و کمکشون میکردم
پست اول مادرشوهرتونه که نمی نویسیداخه
حالا اگر کامل مینوشتی و پست میکردی چی میشد گلم ؟
در رو که باز کردم همون لحظه شوهرم اومد خونه و بچه رو از بغلم گرفت و رفت تو.
به خانمه دادم ، اومدم بیام تو صدا زد گفت اگه لباس پسرتون هست که لازم نباشه بدید به من.
دیدم شکم بزززرگ. ماه آخر حاملگیش بود. گفتم الهی بگردم با این وضعیتت.
گفت شوهرم زندانه
گذاشتي لايك كن
لااتیک
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
