از سرکار که ساعت ۷ یا ۸ میاد خونه نیم ساعت بیداره پای تلویزیون هم خابش میبره میره تا صبح اصلا هم بیدارنمیشه حتی برای شام باید اینقد صداش کنم منتشو بکشم تا بلند شه باهامون ی ذره بحرفه بیدارم میشه همش نالس یا زل زده تلویزیون بخدا دگ خسته شدم فقط بخاطر بچم موندم.اصلا خیلللللی سرده بخدا چن وقتم هست ک......نداریم اصن براش مهم نیس.مث ی تیکه گوشته.افسردگی گرفتم فقط دارم دارو میخورم گریه میکنم هیشکی هم حالامو نمیفهمه هرچقدم باهاش حرف بزنم اصلا فایده نداره.دکتر بهم گف تو گلوت باد بغض افتاده اخه چن وقته احساس میکنم تو گلوم چیزی مونره