خسته شدم از بس تو این زندگی عذاب کشیدم و پیش همه خار و ذلیل و تنها شدم ، امام ، حرم ، سفره ، امام زاده ای نمونده که بهش التماس نکرده باشم و دخیل نبسته باشم ،اینقدر نذر کردم که دیگ حسابش از دستم در رفته اما هیچی به هیچ هر روز افسرده تر و بدبخت تر از دیروز ، چند بار به فکر خودکشی افتادم ولی گفتم خونوادم مگ گناه کردن خرج اضافه بزارم رو دستشون
فک نمیکردم خدا اینقدر ظالم باشه و نبینه و نشنوه . مث اینکه اصلا نیس