۲۳ سالمه
۲ ساله ازدواج کردم
ازدواج سنتی
هیچ وقت عاشقش نشدم
شاید کاراش نذاشت عاشقش شم
انقدر وابسته ست به خانوادش که نامزد بودیم هرجا میخواستیم بریم مامانش رو میاورد
اگر یه گل میخواست برا من بخره دوتا دسته گل عین هم میخرید یکی برای مامانش
توی خلوت های دونفرمون فقط برای من قربون صدقه ی مامان و داداشش میرفت
بخاطر اونا به من دروغ میگه
یه بار هم وسط دعوا گفت خانواده من فقط پدر و مادر و برادران
یه جا بخواد بیاد بخاطر من تا مدت ها ازم توقع تشکر داره و منت میذاره
دوبرابر خرجی که به من میده میریزه تو کارت برادر ۱۷ ساله ش
با اینکه وضع باباش خیلی خوبه و وضع ما اصلا...
وضع مالی پدر من خیلی خوبه... خانوادش اول اومدن گفتن حمایت میکنیم ولی بعد از عروسی اصلاااا به روی خودشون نمیارن
برای من اصلا عروسی و طلا و خرید در شان خانوادم نکردن ولی قول خونه دادن
گفتن اگر نخریم هم یه جا رو اجاره میکنیم سر سال میخریم
بعد سر سال به من گفتن کرایه رو صاحبخونه زیاد کرده اگر بابات کمک نکنه باید بری پایین شهر زندگی کنی
و بعد فهمیدم دقیقا همون موقع یواشکی رفتن تو دماوند یه زمین دیگه خریدن...
بدی های خانوادشو نمیتونم فراموش کنم
من حتی کارت عروسیمم خودم انتخاب نکردم
همه جا مادرشوهرم حضور پررنگ داشت
خانواده ی من هیچ دخالتی ندارن
اما اونا وسط زندگیمونن
من رو ماه عسل نبردن
بجاش مادرشوهرم برادر شوهرم رو گذاشت خونه ی ما
خودش با شوهرش سه روز بعد از عروسی ما یه هفته رفتن سفر
ما یه خرید میریم وسط خرید زنگ میزنن شوهر منو میفرستن دنبال کاراشون
این منو وسط خرید میاره میذاره خونه میره به اونا میرسه
من حتی یکبار حس نکردم اولویت زندگیشم که دلم گرم بشه
الانم ۲۰ و چند روزه اومدم خونه ی بابام
رفته خونه ی مامانش کیف میکنه
حتی یه زنگ یا پیام نداده
واقعا خسته شدم
میخوام طلاق بگیرم
بنظرتون این آدم درست شدنیه که بخوام برم مشاوره یا مستقیم طلاق بگیرم