عزیزم خیلی ناراحت شدم خدا مادرتون رو بیامرزه و به شما آرامش و صبر بده
به قول دوستان عزیز همیشه باید توی سختی ها اینو در نظر گرفت که سخت تر از شرایط ما هم وجود داره اینجوری یه مقدار درد تسکین پیدا میکنه
من تقریبا شونزده هفده سالم بود که یکی از اقواممون که یه دختر هم سن من داشت با ماشینش که ماشین سنگین بود تصادف کرد یعنی تو جاده خواب آلود شد و چپ کرد و در جا فوت کرد همون روز به خانومش زنگ میزنه میگه الهه رو آماده کن دارم میام خونه بریم براش طلا بخریم ولی متاسفانه اجل امون بهش نداد
با هزار بد بختی میان به خانومش و دخترش میگن که این آقا به رحمت خدا رفتن خانومش با اینکه جوون بود ولی فشار خون داشت خلاصه تا شب گریه و زاری میکنن و خونه اشون شلوغ پلوغ میشه قرار بود فردا صبح خاکسپاری باشه با کلی قرص آرامبخش خانومش یه کم آروم میشه و میبرنش تو اتاق که بخوابه دخترش هم میره کنارش دراز میکشه و دست مامانش رو میگیره و خوابش میبره نصفه شب دختره از خواب میپره میبینه دست مادرش یخ کرده و متاسفانه مادرش رو هم در اثر سکته از دست داد و تو یه روز پدر و مادرش رو به خاک سپردن دختر طفلک هیچی ازش نمونده بود یه مدت خونه ی عموش بود یه مدت خونه ی خاله اش بود همش در به در بود نوزده سالش شد شوهرش دادن خدا رو صد هزار بار شکر شوهرش خیلی مرد خوبیه از موقعی که بچه دار شده روحیه اش خیلی عوض شده اما خیلی سختی کشید
خدایا بچه هام رو به خودت میسپرم به خوده خوده خودت