بابام نذاشت نمیذاره و نخواهد گذاشت جوونی کنم همش تو خونه انگار از اول عمرم کرونا بوده انقد حبس بودم من الان نزدیک هشت ماهه متاهلم شوهرمم خیلی دوست دارم ولی همش فک میکنه هنوز اختیارم دسشه امروز قراره با دختر خالموو اینا بریم بیرونبرا شام (چهار تا دختریم)بعد میگ همه اونایی ک با دوستاشون رفت و امد دارن زندگیشونو ب فنا میدن میگم دختر خالمه میگ خو باشه الانم ک قرارمون شد هشت شب بعد ک گمون نمیکنم بذاره برم شوهرم خونه پدرشع ازشم اجازه گرفتم گفته فقط رفتی رعایت کنی هیچ مخالفتی نکرده ولی بابام....
دعا کنین زودتر عروسی بگیرم برم خونه خودم ازین حبس ابد دربیام بدیش اینه ک عفو رهبریم نمیخورم تنها بیرون رفتنام با شوهرمه اونروز رفتیم برف بازی زنگ زدم با ذوق میگم رفتیم برف بازی میگ چرا رفتی
خسته.شدم# از این همه محدودیت