سلام دوستان امروزداستان دعوای دوتا هوو رو میخوام بهتون بگم
پسر خاله بابام زن داشت با سه تا بچه بعد ده سال تجدید فراش کرد رفت یه زن شیک و ۶۰ متر زبون گرفت چرا چون زن اولش یه پسر داشت ولی آقا حسین پسر بیشتر میخواست خلاصه زد به سیم آخر و رفت زن گرفت و مراسم و خرج کردن و اینا و بعد عروس رو آورد اوایل ن خوب نه بعد
هردو هوو باهم زندگی میکردن بعد مدتی کوچیکه خونش جدا کرد ال قصه یه روز به شوهرشون گفته بودن که واسه خونه خرید کنه
شوهره خرید کرد و آورد داد دست زن بزرگ که تقسیم کنه بزرگه به بهونه ایال وار بودن سیب زمینی و گوجه واسه خودش برداشت و فقط چند تا به کوچیکه داد در همین حین کوچیکه اومد گفت چرا سهم من کمه ک