از سره کار اومد دم در چند تا وسیله داد گفت اینارو ببر بعد منم بخاطره بچم نبردم تو خونه تا پاگرد آوردم گذاشتم چون بچم برا باباش گریه میکرد اونارو میدید الابلا میگفت ممیی بده منم نبردم گذاشتم بیرون بعدکه اومد چون دستش پربود پلاستیک سیب پاره شده بود یه مقدارش ریخت شروع کرد به فوحشو دادو بیداد که چرا نبردی من خیلی ناراحت شدم اومد خونه یکم بعد گفت قهر نکن دیگه باهام منم گفتم معلومه از تو راه پله فقط امشب دعوا آوردی یکم گذشت منم تموم کردمش بحثو قرار بود لباس بشورم البته جلو خانوادش گفت که تو که لباسی نمیشوی برامون حالامنم گفتم همینو بش
بهم گفت 10 تومن میدم برو بشور منم گفتم 10تومن بده خدمت کار برات بشوره گفت تو خدمت کارای خونه ای منم بیرون گفتم منم گفتم من خدمت کاره تو نیستم اینجوری میگی خلاصه رفت شست لباساشو اومد جا خودشو انداخت نه جای بچه درست کرد نه جای منو من بچه رو پام بود بش گفتم خوب اوطرفم صاف میکردی گفت حواسم نبود گفتم خوب بیا بچه بردار گفته عههه دراز کشیدم خلاصه رفتم درست کردم بچرم بردم منم رفتم بالشت بیارم یکمی پاشو له کردم گفتم عههه حواسم نبود میخواستم باشوخی دعوا تموم کنم بعد گفت اشکال نداره دوباره رد شدم پتو انداختم رو صورتش گفتم عع حواسم نبود بازم آشتی نکرد رفتم کنارش پتو شو از روش کشیدم خندیدم بلند شد رفت تو اتاق دوتا پتو برد باز رفتم پتو هارو بگیرم برگرده پیشم ولی بدون پتو و زیرانداز خوابید جدا حال چه کنم خیلی بد قهره میدونه من تحمل ندارم یه چیز دیگه هم هستش