بچه ها عمه نبات عمه مادرمه
عمه نبات من وقتی ۱۶ سالش بوده با اقا جلال ازدواج میکنه و میره سر زندگیش.
یک چند سالی میگذره و بچه دار نمیشن
عمه نبات یک زن خوشگل،نجیب ،خانه دار و فوق العاده مهربونی بوده و تو زندگی هیچی کم نذاشته برا اقا جلال.
خلاصه ده سال میگذره و عمه نبات تو تمام این سالا به اقا جلال میگفته برو پی زندگیت و نذار حسرت پدر شدن بمونه تو دلت
اما اقا جلال قبول نمیکنه
بعد از ده سال و با دراومدن صدای اطرافیان عمه نبات تصمیم میگیره خودش بره خواستگاری برای اقا جلال
میگرده و یک دختر خوب پیدا میکنه و تصمیم بر این میشه که با هم تو یک خونه زندگی کنن وانگار نه انگار هوو ان.اون دخترم قبول میکنه.
البته پدر و مادر عمه نبات خیلی مخالفت میکنن و تا یک مدت باهاش قهر میکنن و سرسنگینن.
خلاصه دو سه سالی میگذره و پری (زن دوم) بچه میاره
مادرم میگف تو تمام مدتی که حامله بوده عمه نبات مثل پروانه دورش میگشته و نمیزاشته تو دلش اّب تکون بخوره
نهار و شامشو میبرده تو رخت خوابش
حمامش میکرده
و همه جوره بهش میرسیده تا بچه به دنیا اومده.
عمه نبات انگار که بچه خودش به دنیا اومده همونقدر ذوق کرده و از خوابش و خوراکش میزده و بچه رو تر و خشک میکرده.