عمه جونش برای برادر زاده در میاد اونایی که عمه شدن میدونن من چی میگم وقتی برادر زاده هام کوچیک بودن همیشه کیفم پر از خوراکی بود همیشه تو بغل من میخابیدن ناراحتی هیچ کدام نمیتونستم ببنم با گریه هاشون گریه میکردم با خندهاشون میخندیدم ولی حالا که بزرگ شدن چقدر ازم دور شدن خاله شون را میپرستن چرا همه این طورین
نمی‌دونم من که از عمه ام متنفرم
من عمه هامودوس دارم
چون مادرا فقط ننه خواهر خودشونو تو چشم بچه فرشته ميكنن
خاله بره من معني نداره حتي
من میدوستمشون
واسه اینکه خاله بوی مادرومیده ولی عمه ن عزیزم
برادرزاده ی من خاله نداره ولی عاشق منه خیلی دوسم داره ولی علتش شاید اینه که مادرشون بیشتر با خواهرش و اینا راحت ترن بچه هم خواه ناخواه همین حسو از مادرش یاد میگیره
خب عمه های من صمیمی نبودن باهام
ولی بچه با کسی خوبه که مادر باهاش خوبه
داتیه سخت نگیر
عمم بد بود اخه خیلی بده کاش نبینمش هیچوقت
حالم بهم میخوره
من عمه هامو نه دوست دارم نه ازشون بدم میاد
ینی الان بگن مرده شاید گریه ام نکنم
هیچ محبت و توجهی تاحالا ندیدیم ازشون هیچ کدوم
اوف
عمه ندوس 😕🥴😶😶
چونکه خواهرشوهر مادرشونن😂
چون شما خوبی عزیزم
بعضی از همه ها حسودن و ذاتشون بده
مم عمه بزرگم تا جایی که ارتباط داشتیم یادمه هردفعه میومد خونه ما بعدش ک میرفتن چیزای مختلف گوشه خونه پیدا میکردیم(مثلا یه مشت برنج خشک پشت میز تلوزیون) بعدها فهمیدیم خانوم هر سری دعا میاورده واسه ما
برعکس عمه کوچیکم گله انقد ماهه که حد نداره
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
