یه مشکلی در رابطه با یکی از اقوام نزدیکم دارم خیلی بهم نزدیکیم و در هفته دو بار همو میبینیم،راستش ناتنی هستیم اما خیلی صمیمی(خواهر ناتنیم) اما اصلا حرف تنی و ناتنی بودن بینمون نبوده و نیست.
من پیش یه خانواده بزرگ شدم که خودشون یه دختر و یه پسر داشتن اونم با گذشت چندین سال از ازدواج و درنهایت گرفتن زن دوم مرده خانواده.
بماند ،گذشت و من بزرگ شدم با خواهرم خوب بودیم خیلی منو دوست داشت منم خیلی دوسش داشتم به سن ازدواج رسیدم ازدواج کردم خواهرم هم کم کم بچه هاش بزرگ شدن وقتی من ازدواج کردم دختر خواهرم ۱۵،۱۶ سالش بود خب ما مدام با هم بودیم همیشه کنار هم اما کم کم رگه های حسادت دیدم آخه شوهر خواهرم یه مرد مستبد با تفکرات خیلی قدیمی اخلاق های خاص و بد.
من بینهایت بهشون وابسته ام خیلی خیلی از همون اول هم شوهرم رو کشوندم سمت خانواده خودم سمت خواهرم و خانوادش مثلا بیرون میرفتیم تو نامزدی دختر خواهرم و خواهرم رو هم میبردم پیش خودم میگفتم گناه دارن شوهرش اهل بیرون بردن و تفریح نیست،
ادامش رو پست بعد میگم...