دختر و پسر كوچكی با هم در حال بازی بودند. پسر تعدادی تيله براق و خوشرنگ، و دختر چند تايی شيرينی خوشمزه با خود داشت. پسر به دختر گفت: من همه تيلههايم را به تو میدهم، و تو هم در عوض همه شيرينیهايت را به من بده. دختر بلافاصله قبول كرد! پسر بدون اينكه دختر متوجه شود، قشنگترين تيله را يواشكی در جیبش پنهان كرد و مابقی تيلهها را به دخترک داد، ولی دختر روی قولش ماند، و هرچه شيرينی داشت به پسرک داد.
همان شب دختر مثل فرشتهها با آرامش خوابيد، ولی پسر نمیتوانست بخوابد، چون به اين فكر میكرد همانطور كه خودش بهترين تيلهاش را به دختر نداده، حتما آن دختر هم چند تایی شيرينی قايم كرده، و همه را به او نداده! این فکر تا خود صبح، پسرک را عذاب داد.
در زندگی، عذاب وجدان هميشه با كسی است كه صادق نيست، و آرامش دنيا از آن كسی است كه با وجدان صادق زندگی ميكند …