من ک نرسیدم واقعا عاشق بودم عمه هام هم هرکاری کردن پدر طرف که عموم هست خودشو فدا کرد اما مادرش و پسره راضی نبودن ... عمه هام با مادر پسره حرف زدن راضیش کردن پسره ب من میگفت من راضیم با مامانم حرف بزنن تا راضی شه اونم که عمم وقتی ا زنموم حرف زد گفت راضیه اما با پسرش که حرف زد گفت من اصلا دوست ندارم با محدثه ازدواج کنم منم قشششششششششنگ کشیدم بیرون.....