بچه ها حدودا یازده سال از دوره دانشجوییم و دوستیم با یه دختری میگذره تو یازده سال سعی کردم جوابشو ندم و.... ولی ول کن نبود میومد در خونه به مامانم می گفتم بگو نیس باز ول کن نبودخلاصه دوسال پیش عقدکرد همش تحقیرم کرد که کی دیگه از می کنی وای دیر میشه همسنم هستیما.. بعد سه ماه از عقد باردار شد تو عروسیش پنج ماهه بود هی فخرفروشی و..الان بچش یکسال ونیمشه دوباره بارداره چند روزه هی زنگ میزنه خونمون
بخدا اینقد مشکل دارم منم دلم ازدواج ومادر شدن میخواد چرا باید اینقد دلم بشکنه چرا نمیمیرم دلم خون هست به اندازه کافی چرا دوستم ولم نمی کنه چرا سر همه تو زندگیمه منم نیاز دارم به ازدواج منم بچه میخوام اما مگه دست خودمه تازه دوستمم دوساله شوهر کرده
کاش مردن دست خود ادم بود