یکی ی قصه جدید یاد من بده بگم برا این بچه دهنمو صاف کرده😑
یه ماهی و لاک پشت با هم دوستن ماهی از خونه دور میشه صدمه می بیننه ماهی ها می گنن یه گیاه دارویی هست از خشکی باید بیارن لاک پشت میره برای دوستش میاره خوب میشه
من همیشع ی صندلی واسم کم بود ،کتم واسم تنگ بود ، کفشام برام کوچیک بود،ساعتم خواب میموند و من ازش جلوتر حرکت میکردم .دنیا برا من جای کوچیکیع ،احساس میکنم همع جا بستس و نمیتونم نفس بکشم، انگار همع این لحظع هارو قبلا دیدم، درختا، صدای ابشار،قورباغه ها، اونارو زمانی میبینم ک در حال مردنم/