2737
2734

سليمان اعمش گفت: من در كوفه همسايه اي داشتم كه گاهي شب ها نزدش مي رفتم وبا هم صحبت و اختلاط مي كرديم، يك شب در ميان صحبت ها اتفاقاً صحبت ازكربلا پيش آمد، من از او سؤال كردم كه عقيده تو درباره ي زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام چيست؟

او گفت: زيارت حسين عليه السلام بدعت است و هر بدعتي گمراهي و ضلالت است و فرجام گمراهي نيز آتش جهنم است. من خيلي ناراحت و خشمگين شدم و از نزد او برخاستم و با خود گفتم، وقتي سحر شد نزدش مي روم و شمه اي از فضائل حضرت سيدالشهدا عليه السلام را براي او نقل مي كنم و اگر او برعناد و انكارش اصرار ورزيد، او را مي كشم.

سليمان گفت: وقتي كه سحر شد، پشت در خانه اش آمدم و در را زدم ،همسرش پشت در آمد، شوهرش را خواستم، زن گفت: از اول شب به زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام رفته است. تعجب كنان از او خداحافظي كردم و به طرف كربلا رهسپار شدم با خود گفتم، اولاً زيارتي مي كنم و ثانياً دوستم را ببينم، وقتي كه وارد حرم مطهر شدم ديدم، همسايه ام سربه سجده گذاشته است و پيوسته گريه مي كند و از خدا طلب استغفار و توبه مي كند! بعد از مدت زيادي سر از سجده برداشت و مرا ديد، نزد او رفتم ديدم حالش منقلب است پس به او گفتم: اي مرد! تو ديروز مي گفتي زيارت امام حسين عليه السلام بدعت است و هر بدعتي گمراهي است و فرجام گمراهي آتش دوزخ است، اما امروز مي بينم براي زيارت آمدي.

گفت: اي سليمان! مرا سرزنش نكن، زيرا من قائل به امامت و ولايت اهل بيت عليهم السلام نبودم تا اينكه امشب خوابم برد، و خوابي ديدم كه به وحشت افتادم، گفتم :چه خوابي ديدي؟

گفت: در عالم خواب ديدم مردي جليل القدر كه نمي توانم وصف جمال و جلال را بيان كنم، اطراف او را جمعيتي احاطه كرده بودند و در جلوي او سواري بود و آن سوار تاجي برسرداشت و آن تاج داراي چهار ركن بود، و بر هر ركني گوهري درخشنده نصب شده بود كه تا مسافت ها راه را روشن مي نمود.

به يكي ازخدمتگزاران آن حضرت گفتم: اين آقا كيست؟

گفت: حضرت رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم هستند.

گفتم: آنكه درپيش روي اوست كيست؟

گفت: آقا اميرالمومنين عليه السلام وصي رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم هستند. بعد نگاه كردم ديدم، ناقه اي از نور پيدا شد و برآن ناقه هودجي از نور بود و ناقه در ميان زمين و آسمان پرواز مي كرد.

پرسيدم: اين ناقه ازكيست؟

گفت: ازحضرت خديجه كبري سلام الله عليها و حضرت فاطمه سلام الله عليها است.

پرسيدم: اين جوان كيست؟

گفت: حضرت امام حسن عليه السلام هستند و همه ي آن ها براي زيارت مظلوم كربلا حضرت سيدالشهدا اباعبدالله الحسين عليه السلام مي روند. در اين هنگام متوجه هودجي شدم و ديدم نوشته هايي از طرف آن برزمين پخش مي شود، پرسيدم: اين ها چيست؟

گفت: در اين ها نوشته شده : امان من النار لزوار الحسين عليه السلام ليله الجمعه. كساني كه در شب جمعه بر زيارت امام حسين عليه السلام مي آيند از آتش جهنم درامان هستند. من مي خواستم يكي از آن ها بردارم، او گفت: تو مي گفتي زيارت امام حسين عليه السلام بدعت است، اين نوشته بدست تو نمي رسد مگر آن كه با اعتقاد به فضيلت و شرافت به آن حضرت عليه السلام، ايشان را زيارت كني. باحالت جزع و گريه و ترس و وحشت از خواب بيدار شدم و درهمان ساعت به زيارت حضرت سيدالشهدااباعبدالله الحسين عليه السلام مشرف شدم، وتوبه كردم. اي سليمان! به خدا سوگند! من ازقبر امام حسين عليه السلام جدا نمي شوم تا روح از بدنم جدا شود.

خوشا آنان که اله یارشان بی...به حمدو قل هواله کارشان بی...خوشاآنان که دائم در نمازند...بهشت جاودان بازارشان بی
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز