۲۵ مرداد ۱۴۰۰ نحس ترین روز زندگی من بود … روزی که از خواب پاشدم گفتم صبحانه بخورم به بابا زنگ بزنم حالشو بپرسم اما …. گفتن یتیم شدی … بدبخت شدی …. دیگه زندگی برام تموم شد … همون روز همون ساعت من مردم … لطفا برای پدرم و ارامش خودم یه صلوات بفرستید 😔😔😔 خیلی زیاد محتاجم ….
بذارش جلو تلویزیون آهنگ کودکانه یا برنامه ای که دوست داره واسه اش بذار خودتم حوصله به خرج بده شاید یک ساعتم زمان ببره صبور باش من اینطوری به دخترم غذا میدم
من پسرم14 ماهشه. این روزها را طی کردم. فقط ریلکس باش. من به محض اینکه پسرم دهنش را سفت میکنه پامیشم و دیگه ادامه نمیدم. تابستون خوب بود. میوه دوست داشت زیاد میخورد. ولی میوه های پاییز براش جذاب نیست.