دیروز از صبح خونه مادرشوهرم بودیم برادرشوهرم و زنش هم بودن من یه روسری پلنگی خوشگل دارم که دوبار وقتی جاریم بوده پوشیدم بعد رفته عین اونو خریده.دیروز به شدددت سرم درد میکرد چن تا مسکن خوردم و رفتم تو اتاق و نتونستم خودمو کنترل کنم و گریه کردم آروم جاریم بدون هیچ حرفی اومد نشست پیشم بعد شوهرم اومد و دستمو گرفت و پیشم نشست و کمی بعد رفت ولی چن بار بازم اومد تو اتاق بهم سر زد
دیدم جاریم مثل یه موشک از اتاق پاشد رفت آشپزخونه و صدای بحث کردنش با برادرشوهرم از آشپزخونه میومد که میگفت ببین فلانی سرش درد میکنه شوهرش ده بار اومده بهش سر زده و تو ولی فلانی و بهمانی
بقیش رو تو پس بعدی میگم خسته نشین