دیشب باشوهرم دعوا کردم حوصله دیدنشو ندارم تو دعوا بهم گفت بنظرم ما باهم زندگی نکنیم بهتره اگر هم تو اذیت میشی منم اذیت میشم جفتمون اعصابمون خورد میشه باهم زندگی نکنیم من حوصله ندارم سختته صبح میزارمت خونه بابات من هیچی نگفتم فقط گریه کردم واقعا بدم اومده ازش حتی دلم نمیخواد ببینمش شما بودید با همچین مردی چکار میکردید حتی زورم میاد بلند شم از خواب انقدر نامید شدم هیچ امیدی ندارم. به زندگی با این حرف ک شوهرم زد