مراسم مادربزرگ پدریم بود
بعد مامانممم اصلا دلخوش نداشت از مادرشوهر
زنگ زدن فوت شده
مامانم قبل مرگش میگف بره بدرک مهم نیس اینا
آقا شنید فوت شده
رفتیم روز دفنش یک اداهایی میداد فجیع
یبار کلا اونجا میگف هوشمو از دست دادم
خیره میشدددد ب یککی وحشتناک گریه میکرد میفتاد از پله ها اداااا میگممممم هاااا خ خجالت زدمون کرد خخیلیی
بعد چند دقیقه شوخی میکزد
آمبولانس اومد
اصلا مانور میداد دوروز بعدش حلوا پزون نشیته بود با یکی از فامیلا پچ پچ
مثلا رفته بود کمک کنه برای حلوا
همیشع ی مادد پدر باید به بچشون ارج بدن
خلاصهههههه خ آبرومونو برددد
یعنی70درصدش ادا بوددد
آخرای مراسم بخودش اومد ک من مادرشوهرمو دوس ندارم چرا میرم عزاش روزای آخر نیومد😳خلاصه اصلت تعادل روانی نداشت
خ خجالت میکشیدیم از کاراش دوتا خاهرام کلا نیومدن انقدر حرصشون در اومد
اگه از مادرشوهرت متنفری چرا رفتی سرد خونه شستیش این اداها چی بود پس
متنفر میگمهت الان ی فاتحه هم نمیده