دختره این خانومه تو نوبت پیوند کبد بوده میان شیراز تو مسافر خونه ای که بودن یه آقایی بود به اسم صابر ( ابولفضل پور عرب ) که اونم پیوند کبده داره و حالش خیلی بده و خانوادش هم نمیدونن دختره از عمل و آزمایش خیلی میترسه آقا صابر میاد باهاش حرف میزنه و ترسش مریزه این دختره هم خیلی دیگه میره پیشش میگه تو مثل بابامی و از اینجور چیزا بعد مامان دختره میاد به صابر پیشنهاد میده که نوبتت رو به دختر من این جونه آرزو داره اونم میگه منم نگران آینده پسرمم و از اینجور چیزا