وقتی ازخوب بودن ضربان قلب مطمئن شدن کمربند رو باز کردن...فاصله ی استراحت بین دردها کمترشده بود و شدت دردها بیشتر ولی من اصلا جیغ و داد نداشتم .اومدم پایین و تو دردها رو توپ نشستم و با هر سختی بود ادامه دادم .
بعد از مدتی دوباره به حالت درازکش رو تخت دراومدم و خوابیده دردها و تحمل کردم تا اینکهههه وسط دردها یهویی حس دفع پیدا کردم .از همونجا به مامایی که داشت با یکی از دکترها صحبت میکرد گفتم خانم من حس دفع دارم
ماما گفت سر بچه است الان میام...اومد معاینه کرد و گفت برو سرویس بهداشتی و با هر فشار محکم زور بزن
من رفتم سرویس بهداشتی و همون کاری رو کردم که ماما گفت ...وقتی حس دفع بهم دست میداد یه نفس میگرفتم و با نهایت توانم زور میزدم ...اینم بگم که این مرحله اصلا دردی حس نمیکردم ...هیچی...انگار که شما باعرض معذرت یبوست گرفته باشید و بخواین تو دستشویی زور بزنین...دقیقا همونه...
خلاصه یه ربع نشد که صدام کردن که بیا بیرون برای معاینه .تا معاینه ام کردم گفتند بدو بریم رو تخت زایمان ...چقدر خوشحال شدم از شنیدن این جمله
رفتم رو تخت زایمان
دکتر خودم که نبود ...دکتر شیفت اومد با همون مامای اتاق درد و یه خانم دیگه
با دو سه تا زور محکم دخترم به دنیا اومد ساعت ده صبح
اصلا اصلا درد برش رو متوجه نشدم .برای بخیه هم بی حسی زدند .
بعد از دنیا اومدن بچه دردها رفت که رفت
سبک و راحت بودم...بچه رو وزن کردن سه کیلو و هفتصد بود با قد ۵۲ .
همونجا خودم تو گوشش اذان و اقامه گفتم واومدنش رو خوش آمد گفتم
بعد از دو ساعت رفتیم بخش
درد خاصی نداشتم بخیه هام کمی اذیت میکرد .
خدارو شکر کردم که به خوبی تمام این اتفاقات رو پشت سر گذاشتم و دعا کردم برای همه .
ان شاالله که قسمت همه ی منتظرا