وای یاد خودم افتادم😢یبار رفتم یه بوت بخرم به زنه گفتم میخوام الان بپوشم خوشم اومد به پام بود بعد از ظهر به شوهرم بگم بیام بگیرمش نشستم که بپوشم ازدستم محکم کشید بیشعور گفت برو بابا مزاحم مسخره کردی مردم ازار...وای شوک شدم بخدا دوستم باهام بوداشک تو چشمم حلقه زد زدم زیر گریه دوستم دستمو کشید گفت بریم بابا یکی دو تا هم حرف زد اما واقعا کافی نبود تا خوده خونه گریه کردم...ببخشیدا استارتر یهو یادم اومد بهم ریختم
بی انتهایی های عاشقانه ی یک خواهر به برادرهایش (شهید ابراهیم هادی شهید حاج سعید سامانلو)
اعصابم نکشید بخدا دست خودم نبود آخه کاربدی ک نکرده بودم االبته اول شوهرم شیشه آبوپرت کرد دیگه بهم ریختم برا خودمم دردسردرست کردم سه ساعت جاروبرقی و زخمی شدن دست وپام