من چهل هفته بودم که رفتم درمانگاه گفتم هیچ علائمی ندارم گفت دوروز صبرکن منم گفتم باشه شبش عروسی داداشم بودبااون شکم رقصیدموقردادم که کل فامیل باتعجب نگام میکردنوگفتن مواظب باش یکی ازآشناهامون گفت صبح زایمان میکنی امشب خیلی به خودت فشاراوردی منم منتظردردام بودم که بیاد نشدکه نشد ۴۱هفته رفتم درمانگاه که ماما گفت هنوز زایمان نکردی منم گفتم منتظربودم دردام بیاد ولی نیومدکه سریع بهم نامه بستری رو دادمنم اومدم خونه دوش گرفتمو باشوهرموخواهرش راهی بیمارستان شدیم ازشون خداحافظی کردمو رفتم که ازم خون گرفتنو ضربان قلب نی نی روچک کردن که خوب بود رفتم یه اتاق که لیبر بود برام سرم وصل کردن منم که ۱۶سال بیشترسن نداشتم نمیدونستم دردزایمان چجوریه توراه رو راه میرفتمو اتاقارودیدمیزدم