من پریروز بشدت حالم بدبود چون پریود بودم بعدساعت۷شوهرم گف بیام ببرمت یکم بیرون حالت عوض شه بقدری حالم بدبود که بزور لباس پوشیدم...طبقه بالامون مادرشوهرم اینامیشن،رفتنی رفتم اجازه گرفتم گفتم میریم میوه بخریم...خلاصه برگشتیم خونه از شدت درد فقط ناله میکرد توهمین حین برادر شوهرم اینا اومدن خونه مادرشوهرم و شوهرم نتونست بره بالا بهشون سربزنه چون مراقب من بود.دیروز رفتم بالا بعدشوهرم رفت سرکار.پدرشوهر ومادرشوهرم کلی دعواکردن که چراشوهرم نرفته بود ب داداشش سربزنه.منم گفتم من مریض بودم مادرشوهرم گفت چطور بدو بدو بیرون میرفتی حالت خوب بود،منم گفتم شوهرم گف ببرمت بیرون حالت عوض شه،پدرشوهرم گف فقط حال تو بده حال ما اصلا بدنیست😢😢خلاصه چنان سرم دادزدن و تهمت زدن که دروغ میگم بعد شوهرم اومد رفتن تواتاق باهم حرف زدن شوهرم وضعیت منو دید بااین حال رفت گل خرید اورد تا نن بدم بهشون و معذرت خواهی کنم.اخ قلبم دردمیکنه تورو ب امام حسین یکیتون که تو شرایط من بوده بیاد باهم حرف بزنیم و ارومم کنه....خیلی بی پناهم....تو خونه خودم احساس غربت میکنم....تورو خدا کمکم کنین.....یاامام حسن مجتبی ادرکنی💔
شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند؟گره در روح و روانت به جهانت بزند؟
من طبقه پایین خونه مادر شوهرم اینام ولی وقتی برم جایی اجازه نمی گیرم مگر اینکه بخوام برم شهر خودمون خداحافظی می کنم ازشون همین. بعدم اره تو اصلا حالت خوبه بوده دوست داشتی بری بگردی دوست نداشتی بری سر بزنی یعنی باید جواب پس بدی بعدم اینکه اصلا حالت خوب بوده باشه شاید وقتی بیرون رفتی حالت بد شده بازم باید باهات برخورد زشتی داشته باشن عجیبن اینا