از روزی که زایمان کردم به بهونه ی اینکه صبا نمیتونا بره سرکار جاشو جدا کرد بعد یه مدت جامونو انداختیم رو زمین دیدم تشکه بچرو انداخت وسط منم هیچی نگفتم چند شب پیش گفتم بچرو بخوابونم کنار نزدیکه بخاری باشه گفت نه خوبه جاش دیشبم هوای خونه یکم سرد بود گفتم بچرو بخوابونم کنار خودم گفت نه اونجا خیلی گرمش میشه واقعا شعورش نمیرسه منم احتیاج به محبت دارم منم شاید نیاز به رابطه داشته باشم دیشب داشت تو اتاق قلیون میکشید یه جور غیر مستقیم رسوند که بخواب نیا تو اتاق خسته شدم مگه چند سالمه که بلید مثله پیرمرد میرزنا زندگی کنم😭😭😭😭 من ادمه گرمیم دلم رابطه ی گرم میخواد بعد میگن چرا طرب از راه به در میشه سه ماهه زایمان کردم دریغ از یه محبت.
شیطونه میگه سر لج بیفتم واسه منم دیگه مهم نباشه تا منم سرد بشم