خاله ام رفته بود خونه ی یکی از اقوام و خانمه هم براش سنگ تمام گذاشته بود بعد خاله ام هی تعارف بیاایید منزل ما...
اوناهم مدتی بعد برای کاری اومدن شهر ما... رفتن خونه خاله ام ... فقط یک وعده خاله ام پذیرایی کرد زنگ زد مامانم گفت فلانی اومده نمیخوایی دعوتش کنی مامانم هم گفت بله
رفتیم خونه خاله ام مهمون هاشون رو دعوت کردیم خونمون
اونا هم اومدند
خلاصه تا کارشون تمام بشه پیش ما موندند.
بعد خاله ام روزی که قرار بود دیگه مهمانها برن، اومد خونمون به خانم مهمانمون میگفت اه همه اش اینجا بودین نیومدین پیش ما
خانمه بنده خدا یک نگاهی به مامانم کرد مونده بود چی بگه
...
مامانم بعدا به خاله ام گفت نصف روز نشده از مهمان پذیرایی کنی به من زنگ میزنی بیا ببرشون خونه ات...
کلا خاله ام مهمان دعوت میکنه بعد از نصف روز میفرسته خونه ی ما