من اوایل میگفتم درست نیست میگی شاید یکی هم به من گفت دعوامون میشد سر این قضیه . دیگ ولش کردم
به داشته ها، موقعیت ها و آدم های خوب زندگی ام فکر میکنم .به هر چیزی که دنیای من را زیبا و حالم را خوب میکند و میخندم . به روی تمام روزهای خوبی که در راهند و آرزوهای قشنگم که برآورده خواهند شد ...
صبح امروز کسی گفت به من. تو چقدر تنهایی،گفتمتش در پاسخ تو چقدر حساسی،تن من گر تنهاست دلمن با دلهاست دوستانی دارم ببهتراز برگ درخت یاد شان در دل من قلبشان منزل من صافی آب مرا یاد تو انداخت رفیق. عشق از این بیشتر؟ که تو لبخند بزنی و من برای چال گونه ات بمیرمتو چشمات می خوام غرق شم روز و شب هواتو تنفس کنم زنده شم به حدی اسیرم کنی تو چشات با تو از زمین و زمان کنده شم نباشی بپوسم تو حجم خودم تو تنهاییام بی تو نابود شم حصاری بکش از خودت دور من می خوام به تو یک عمر محدود شم
حرف زشت هیچوقت نمیزنه!فقط میگه وای حاج خانومه بریم کنار!گاهی حق داره منم خندم میگیره گاهیم نه که چیزی نمیگم یا حرفی میزنم که متوجه بشه درست نیس اما نه همیشه.