اگ کسی حوصله داره بیاد کمکم کنه

ی دختر ۲۰ ساله ام توی شهرستان ۸ تا بچه ایم خدا از همون اول بابامو ازمون گرفت با مریضی ک بجونش انداخت و مادرمو با بی سوادی و نااگاهیش ک درکی نداشت از اینده وقتی کلاس سوم بودم یکی از برادرام ازدواج کرد ولی فهمیدن زنش ی بچه حاملس ولی اون ب جای نجات خودش شکستشو قبول کرد و برای اروم کردن خودش اعتیاد رو انتخاب کرد و جدا نشد کلاس چهارم بودم فمیدم معتاد تو خونه داشتن ینی چی برادر سومیم هفت سال معتاد بود همه بلایی سرمون اورد اون ترک کرد برادر دومیم ک برای منو خاهرام مث ی تکیه گاه بود معتاد شد از وقتی اون معتاد شد همش از خدا میخاستم بزاره از این خونه برم ولی انگار زجر کشیدنمو میخاد برادرم ترک کرد و الان ده روزه برام گوشی خریده حالا اونیکی ک الان ۱۷ سالشه شروع کرده قلیون و عرق و .. وقتی کلاس ده بود هرچی بهش فشار اوردیم اما ترک تحصیل کرد پارسال زمستون بخاطر اینکه بهش گفتم از اینجا پاشو میخام جارو کنم منو زد منم دقیقن تا شهریور ماه با پدرم مادرم و اون شیش ماه حرف نزدم بخاطر کبوتر بازیش مارو انداختن بیرون و ابرومونو تو کوچه قبلی برد و منم دو ماه رفتم خونه خاهرم الان این خونه رو خاهرم ب اسم خودش گرفته و امشب همه شیشه هارو شکوند چون سه شب رفتم تو حیاط و دیدم باز کبوتر اورده و بهش گفتم اینا رو از اینجا ببر نمیدونم عرق خورده یا چی امشب از ته دلم از خدا خاستم بزاره از این خونه برم ولی الان دارم فکر میکنم ک مادرم چی اگ اون تنها بمونه تو این خونه دق میکنه ما فقط یه اتاق داریم و من الان دارم یخ میکنم چون فقط تو هال بخاری داره و در این اتاق هم تو حیاطه حتی جرات خودکشی هم ندارم چرا بعضی از دخترا بهترین پدر و مادر و خانواده رو دارن ولی من باید اینجوری باشم هیچکدوم از همسن و سالای من چنین وضعی ندارن از پدر و مادری ک هیچوقت صداشون نکردم مامان و بابا یا هر اسم دیگ ای بدم میاد ولی دلم براشون میسوزه ک چرا دوتا ادم ساده روستایی باید انقدر زجر بکشن و خودم چرا باید انقدر بدبخت و بیچاره باشم و رویاهایی که هیچوقت نتونستم بهشون برسم همیشه اگه تو مدرسه میگفتن ۵ هزار بیارید ما باید ی هفته گریه میکردیم تا با بدبختی برامون جورش کنن کلاس پنجم رفتیم اردو و من تنها چیزی ک تونستم ببرم یه کاسه برنج بود و دوستام از خورشت خودشون به من دادن ما سه تا دختر مدرسه ای بدبخت بودیم کلاس دوازدهم حتی دفتر نخریدم و ی مدت خودکار نداشتم و دوست صمیمیم یه بار تو زنگ تفریح به شوخی گفت دیگه بهت خودکار نمیدم همه ی زندگیم تحقیر بود ... چرا خدایی وجود نداره برا ما؟ میرم توی اینستا و این دخترا رو میبینم که تو همین شهر خودمون چه زندگیایی دارن و ... من بدبخت چهار صبح از دست برادرم باید برم بشینم تو کوچه از ترس که نکنه بلایی سرم بیاره با چاقو .. خدا سه تا از برادرامو گرفتی نمیشد اینهمه بی رحم نباشی و این یکی رو به حال خودش بزاری؟ نمیشد این یکیو نمیگرفتی؟ ازت بدم میاد تو یه دزدی تو همه چیو از ما دزدیدی تو حتی نزاشتی توی بی پولی و تحقیر بمیریم کاری کردی مادرم ۳۵ ساله زجر بکشه از دست پسرایی ک یه روز توی بغلش بودن و قربون صدقه شون میرفته انقد سنگدلی که حتی به اینهمه بدبختی که کشیدیم راضی نشدی و این یکی رو هم نابود کردی ازت متنفرم و دیگ هیچی ازت نمیخام