دیشب داشتم با خودم فکر می کردم تو این روز مهم چیکار کنم که حسابی بهم خوش بگذره و تو خاطراتم ثبت بشه😌
فکر کردم فردا رو به خودم استراحت بدم و کم درس بخونم😐🤨
به جاش برم پیاده روی
برم طبیعت گردی
نمیدونممممم
چیکار کنم که بهم خوش بگذره...
موکولش کردم به ۹۹/۹/۹ گفتم همون فردا تصمیم می گیرم😁
امروز صبح ک خواب موندم😐
من هر روز ۷ بیدار میشدم درس می خوندم اما امروز ۹ بیدار شدم😕
یه بارونی میومد که نگم براتون🤤😍
تا عصری درس خوندم
رفتم تو حیاط یه نیم ساعتی سرگرم شدم
نمِ بارون
عطر رزماری🤤😍
بوی نم خاک
و دعوای شدید دوتا پیشی😁
رفتم حیاط پشتی
صدا زدم
زرد آلو؟🤨
فوری سر برگردوند و نگام کرد😅 انگار اونم دلتنگ من بود
صدامو می شناخت😍
یکم باهاش حرف زدم سعی داشت بیاد پیشم
گفتم بارونِ...خیس میشی
فردا میام پیشت
آروم شد...
برگشتم و به درس خوندنم ادامه دادم....
یه روز معمولی بود
ولی خوب بود
۲ دقیقه دیگع۹۹/۹/۹ هم تموم میشه
قبلا تو امضام گفته بودم تا این تاریخ نصف راه رو رفتم....
بهش رسیدم
نصف راه رو رفتم...
خدایا به امید تو
خودت هوامو داشته باش
تنها امید من تویی مهربونم❤
