قبلنا وقتی میومد مرخصی ، یخچال رو پر از گوشت و مرغ ، خوراکی و غذاهای نیم پز و انواع کیک و آبمیوه میکردم ، کلی تنقلات ، آجیل ، کیک مبپختم ،شیرینی درست میکردم،شکلات، انواع چای و قهوه و نسکافه و ...
بعد روزی که میومد غذای موردعلاقشو میپختم ، چه میزی میچیدم ، لباساشو میدادم خشکشویی آماده ، ماشینو میبردم سرویس کامل ، کارواش، به خودم سرتا پا میرسیدم ، خودمو دخترمو نو نوار میکردم ، از راه میرسید ، میفرستادمش دوش ، لباساشو میچیدم روتخت که تو کمد دنبال لباس نگرده ، تا بیاد بیرون چای نوشیدنی میوه پذیرایی ، بعد شام و خلااااااصه ، میگفتم میخندیدم ، اونم در سکوت و اخم ، توهین میکرد، مسخرم میکرد ، شبیه زنای دهاتی میگفت ! چاق شدی! قیافه میگرفت! سر خانوادش دعوام میکرد! منو میکشوند وکیل دادگاه برای طلاق! بجای قدردانی که سه چهار ماه دوریشو تحمل کردم ، یا شش ساله خواهر برادره و دست بهم نمیزنه رو تحمل کردم!
اینبار اومد ، حتی چایی هم درست نکردم بخدا ، اخمو و ژولیده و کسل درو باز کردم ، غدا هم نزاشتم ، گفتم از بیرون بخره ! حتی برای خونه هم یه کیلو میوه هم نخریدم ! و عین خودش قیافه گرفتم و سربالا جواب دادم و عجیبه که بطرز حیرت اوری رفتارشو اصلاح کرد! یعنی فقط عبوس و اخمو نیست و هی یعی داره باهام حرف بزنه ! اما دیگه از چشم من افتاده ! حتی نگاهشم نمیکنم! خیلی اذیتم کرده ، تاپیکای قبلیمم گفتم
ولی در کل من آدمی هستم که دوست دارم مهر بورزم ، محبت کنم ، خدمت کنم ! خیلی اذیتم اینجوری