از حرف و كنايه هاى بقيه خسته شدم
همه فاميل ما ١٨ ازدواج كردن ولى من خودم تا ٢٣ سالگى اصلا قصدشو نداشتم !ولى الان هى دخالت ميكنن كه چرا ازدواج نكردى و...هى اين و اون رو معرفى ميكنن(كه اصلا اصلا بهم نميخوريم!)
يا دوست صميميم با يكى رابطه داره و خيلى همو دوست دارن،هر دفعه به من ميرسه ميگه من لااقل يكيو دارم و خيالم راحته ميخوام با كى ازدواج كنم ولى تو هيچ حركتى نميزنى براى خودت!اخهههه من چيكار كنم😔😔😔يا مثلا از رابطه ى خودش زياد پيش من نميگه ميترسه حسودى كنم!!(در صورتى كه من اصلا حسود نيستم)
درصورتى كه خودم درس خونده ام و خانوادم خوبن و وضعشون خوبه و جاى خوب تهرانيم ولى تا حالا خواستگار ايده ال نداشتم
(خيلياشونو اينجا تعريف كردم و نظر شما هم همين بوده)
شايدم مقصر خودم بودم كه اون موقع كه پيشنهاد دوستى داشتم كسيو قبول نكردم!شايد با يكى از اونا دوست ميشدم و ازدواج ولى من حوصله دوستى نداشتم!