بعد از عقد خون به جگرم کرد واقعا.به همه چیییی گیر میداد.لباس پوشیدن آرایش بیرون رفتن خندیدن نخندیدن. با اون خانواده ی بیشعور بی فرهنگش که بارها بهم توهین کردن. اصلا نمیدونم چرا اون وقتا به فکر طلاق نیفتادم.واقعا نمیدونم چرا.
بعد عروسی مجبور شدم به خاطر نداریش تو زیرزمین نمور پدرش زندگی کنم. هر روز دعوا جنگ اعصاب. هم باید بی پولیشو تحمل میکردم همه خانواده ی بدشو هم اخلاق گوه خودشو. فکر کن من دوره ی دوستی بی نهاااایت دوستش داشتم.عقد دیگه عشقم بی نهایت نبود و اندازه داشت. بعد از عروسی هر روز کمتر و کمتر شد .راضیش کردم دوباره رفتم دانشگاه.هر روز سر دانشگاه رفتن یه چیزی رو بهانه میکرد تا گریه منو درنمی آورد ولم نمیکرد