از وقتی ازدواج کردم همون روز تول مادر شوهرم حسادت و رقابتش بامن شروع شد نمیدونم چجوری بگم اصن از کجا باید بگم ولی تو این چندسال مادرشوهرم و پدرشوهرم و خواهرشوهرم بارها و بارها علت اختلافات ما هستن و بودن خبلی خیلی میتونم مثال بزنم ولی واقعا حوصلم نمیکشه
دعواهای شدیدی ک حرمت بین و منو همسرمپ از بین برد
من حتی یادم نمیاد کی یکم ارایش کردم کی حتی رفتم سر اینه و به خودم رسیدم افسرده شدم همیشه مادرشوهرم منو با دخترش مقایسه کردو بخاطر اینکه اعتماد ب نفس منو داغون کنه همش ایراد میگرف و میگیره تو فامیل اصلا نمیگه من عروس دارم !!!! خیلی این چیزا برام سخته خیلییییی
الانم باشوهرم سرد شدیم چون من مقصرشو شوهرم میدونم اون باید جلو خانوادشو جلوی این حرمت شکنیارو میگرفت
ی نمونش : پدرشوهرم و مادرشوهرم به شوهرم گفتن مادر زنت تو رو جادوت کردن پدرزنت فلان
خیلی توی خودم ریهتم دارم تاالان گریه میکنم من به هیچکس دردمو نمیگم دارم دق میکنم