رو توپ بپر بپر کردم.....بعد همزمان امپول فشار تو رگام تزریق میشد(قبلاز اینکه برم زایمان کنم فک میکردم آمپول فشار یه امپوله میزنن تو باسن....ولی بعد فهمیدم ک میزنن تو سرم و قطره قطره میاد تورگاتو....)بعد واقعا امپول فشار درداش شبیه درد پریودیه.....ولی وقتی رو توپ بپر بپر میکردم و به زندگی و ایندو بچه و...فکر میکردم تا یه حدودایی دردارو فراموش میکردم....وقتی رو توپ بپر بپر میکردم هی میخواستم به ساعت نگا کنم ببینم هر چند دقیقه یبار دردم میاد اخه پشتم به ساعت بود و اینکه وقتی در اتاق باز بود نمیتونستم ساعتو ببینم سعی کردم از تو پنجره تصویر انعکاس ساعتو ببینم ک نشد....مجبور شدم از پرستار بخوام بم اجازه بده درو ببندم ک بتونم ساعتو ببینم وقتی پرستار علت اینکارمو پرسید بم گف نمیخواد درو ببندی اگه درو ببندی نمیتونیم صدای قلب بچتو بشنویم ممکنه برا بچه مشکلی پیش بیاد(خلاصه بعداز چند ساعت متوجه شدم اگه در اتاق دردو کامل باز کنم میتونم ساعتو ببینم)دقیق یادم نمیاد ولی فک کنم دردام هر۵ دقیقه یکبار به مدت ۱دقیقه طول میکشه و شدتش تقریبا قابل تحمل بود هی هم رو توپ بپر بپر میکردم تاااااا....
تا اینکه رو توپ حس کردم داره ازم اب خارج میشه یه اب گرم و تمیزو شفاف بدون هیچ لک خونی.....پرستارو صدا زدم بش گفتم ک اینجور شد ...اومد معاینم کرد گف (ببخشید رو تخت بود ک کیسه ابم ترکید،پرستارو صدا کردم بش گفتم ک داره ازم اب خارج میشه اومد نگام کرد گف عااالیه کیسه ابت ترکیده اول ازم پرسید خودت ک سوند رو نکشیدی منم گفتم خیر ...آهان حالا دقیق یادم اومد پرستارو صدا کردم واسه اینکه سوندم کنده شد پرستار ک اومد نگام کرد بم گف خودت ک سوندو نکشیدی منم گفتم نه خودش یهو باد شد و ول شد بیرون اونم چکم کرد انگار بم گف رحمت باز شده یا اینکه کیسه ابت پاره شده دقیق یادم نیس تا اینکه بم گف برو رو توپ بپر بپر کن....
رو توپ ک بپر بپر کردم دیگه کیسه ابم پاره شد یه اب گرمو زلال و شفاف ازم خارج میشد....حسی خوبی داشتم تو دلم گفتم وااای خدا چقد دوسم داره ک مراحل زایمانم ایقد داره اسون و بدون درد پیش میره.....پرستاره هم ک معاینم کرد گف انگار ۳ و نیم باز شدم...بعدها فهمیدم اونلحظه ۲ باز شده بودم پرستاره برا اینکه روحیه بگیرم گف ۳ باز شدی...تازشم بم گفت وااای چ لگن خوبی داری برا زایمان طبیعی.....
رفتم دوباره رو تختم.....دیگه نصف شب شده بود واین دردای امپول فشار خیلی حس بدی بم میداد و هی از پرستاره خواهشمیکردم ک تورو خدا دردارو کمتر کنه یا اسپری بیحسی بزنه همین ماسکا ک گاز بیحسی داره....دیگه اینجای مراحل زایمانم بخش زایشگاه پر شده بود از زایو ک فرت و فرت زایمان میکردنو میرفتن خونه هاشون و من همچنان منتطر بودم رحمم باز شه ک انگار نیت باز شدن نداشت و نی نیم تو شکمم جا خوش کرده بود
صبح شده بود و من از شدت درد عین زامبی شده بودم....البته هی خودمو تو اینه نگاه میکردم ک لااقل موهام مرتب باشن و هی موهامو ک زولیده میشد رو جمع میکردمو میبستم.....شبش هم ازپرستاره پرسیده بودم که اگه این سرم فشاره تموم شه دیگه بم سرم فشار نمیزنید؟منو میبرید سزارین گف احتمالش زیاده...منم بدون هیچ جیغی دردای امپول فشارو تحمل میکردمو دم نمیزدم تا صبح ک دیگه امپول فشاره تموم شده بود....
دنیا جای خوبی میشه وقتی آدم های فهمیده کار بد دیگران رو تذکر بدن.اگر عمقی نگاه کنیم میبینیم مقصر این همه ظلم و بدبختی و فقر و جنگ فقط آدم بد ها نیستن بلکه اتفاقا آدم خوب هایی که بدی رو دیدن و سکوت کردن باعث و بانی اصلی مشکلات دنیا هستن.بیاید از این به بعد خودمونو مسئول تر بدونیم و با ایمان پیدا کردن به نقش خودمون توی زیبا شدن دنیا و با تلاش خودمون اوضاع رو بهتر کنیم.سکوت در برابر ظالمان، مشارکت با آنان است.(آیه ۱۶۵ سوره اعراف) امام جواد(ع):هر کار زشتی را تحسین و تأیید کند،در آن کار شریک است.
اخ یادم رف بگم صبح قبل از اینکه متخصص بیاد من از پرستارا خواهش کردم که باهمسرم تماستلفنی برقرار کنم و ازش خواهش کنم ک از متخصصم بخواد منو سزارین کنن.....بزور واسم تلفن بیمارستانو اوردن ک باهاش حرف بزنم.اولش ک التماس نطافتچی بخش زایشگاه میکردم ک از گوشیش تماس بگیرم ولی بهم گوشیشو نداد تا دیگه ایقد زجه زاری زدم ک بم تلفن بیمارستانو دادن البته اینو هم نگفتم ک قبل از اینکه بم تلفنو بدن یکی دوساعت قبلش شوهرم درخواست ملاقت داده بود و من درخواستشو رد کرده بودم و بعدش عین چیپشیمون شدم.....درخواستشم به این دلیل رد کرده بودم ک دوس نداشتم مادمو همسرم منو اونشکلی ببینن عین زامبی شده بودم....