امروز ما رفتیم برای مادر بزرگم مامانم غذا پخته بود رفتیم براش بردیم بخاطر کررونا داخل نرفتیم از اونور خالم یه پسر 6 ساله داره اونام اومده بودن.و پسرش رفته بود تو کوچه کلا بچه ایه که یجا بند نمیشه.
همه تو حیاط بودیم اون رفت تو کوچه بعد صدای ترمز ماشین اومد من جلوتر از همه رفتم تو کوچه اصلااااا نفهمیدم که ماشین زده بهش.فکر کردم ماشینه میخواسته بخوره به کس دیگه ای اونم فقط ترمز کرده.دیدم داده میلرزه.یجور عجیبی میلرزید انگار داشت بندری میرقصید.من فکر کردم داره میرقصه.کلی خندیدم که چرا اینجوری میلرزی بعد که همه اومدن تازه فهمیدیدم.ماشین خورده بهش اما چیزیش نشده.ولی خیلی ترسیده بود یجور بدی میلرزید.از ترس میلرزید بهش میگفتم چیزیت شده میگفت نه فقط دارم میلرزم طفلک😘
چقدرم بهش خندیدم😑
