سلام دوستان
من ۲۴سالمه و تهرانم
ان شاالله یه هفته دیگ زایمان میکنم، دو سال پیش سقط داشتم و چند وقتیه دکتر بخاطر کمبود وزن جنین بهم استراحت مطلق داده بود.
منم چون پدر مادرم مشهدن اما خب طلاق گرفتن و جدا زندگی میکنن، مادرم تنهاس اما پدرم ازدواج کرده و خواهرم که تهرانه سرکار میره به پیشنهاد خانواده همسرم تقریبا ده روزی خونه ی مادرشوهرم بودم و بنده های خدا خیلی بهم رسیدگی کردن...
از قضا جاریهای دیگه مم شرایط خاص خودشونو داشتن و اوناهم برای بارداریشون احتیاج به مراقبت داشتن اما اولا که خودشون نخواستن و همیشه از اول سیاست مهمون بودن خونه ی مادرشوهر رو پیش گرفتن و دوم اینکه خانوادشون کنارشون بوده....
دیشب جاریم گفت به شوهرم گفتم بعضیا مریض میشن کسی هس ازشون نگهداری کنه، بعضیام مریض میشن هیشکیو ندارن اما خدا خدای جفتشونه و فرق نمیزاره...شوهرمم گفت اره دیگ مثلا یکی پدرمادرش طلاق گرفتن و خواهرش وقت نمیکنه بهش رسیدگی کنه،برا همین چاره ی دیگه ای نیس...
بعضیام خب خانواده دارن، خانوادشون هواشو دارن.
حرفش خیییلی چند پهلو بود و سعی میکنم گمان نیک بزنم.
امااز اینکه پدرمادرش طلاق گرفتن و خانواده ندارن و اینا چه چیزه دیگه ای میشه برداشت کرد؟
میدونم ک از روی حسادت این حرفو زده....شوهرشم داشته دلداریش میداده...
اما خب این حرف گفتن داره؟
منم در ظاهر به خودم نگرفتم و در جواب گفتم حسرت خوردن کاره خوبی نیس، چون اولا زندگی بکام خودت تلخ میشه ...دوم آه حسرتت دامن اون بیچاره ای ک آدم حسرتشو میخوره هم میگیره....ما از زندگی دیگران خبر نداریم، شاید اون کسی ک آدم حسرت زندگیشو میخوره در حسرت زندگی تو باشه...
خیلی از دستش ناراحتم نمیدونم چیکار کنم...
مادرم موقع زایمانم میاد اما همین چند روزی ک خونه ی مادرشوهرم بودم خیلی حرصشون گرفته