واااای باز یادش افتادم😂😂😂 رفته بودیم روستا بعد زندایی مامانم خیییلی باحاله و بیش از حد سادست مادرشوهر خواهرمم میشه این مرغ تنهااه گرفته بود سه تا مرغ تو قفس مرغی بعد هی فهش میداد به مرغا که چند وقته گرفتم یدونه تخمم نزاشتن دلم خوش باشه 😂 شوهرش گفت ای بدبختا چطو تخم بزارن مگه همجنس بازن ،😂😂😂😂😂 یعنی خونه ترکید بعد میگه نه نیاز به هیچ نری نیست خودشون تخم میزارن حالا ببین مامانمم پشتش درومد گفت اره مرغای حالایی خیلی زرنگن خودکفا سدن 😂😂😂😂😂 یعنی جمع رفت روهوا الان بازم یادش افتادم مردم از خنده
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.