بچه ها پدر شوهرم خیلی رو اعصابه من شوهرم کارمند فقط جمعه ها تعطیله ما هنو عقدیم بعد سر صب ساعت هشت زنگ زده میگ بیا بریم باغامونو هرس کینم هر چی شوهرم بش میگ نمیام میگ ن باید بیای پدر شوهرم 47 8 سالش بیشتر نیست اراشو میتونه خودش بکنه بعد یکم تنبل ترکه همش ب شوهرم نگا میکنه کاراش پدر شوهرم روستامون زندگی میکنن تقریبا ی رب راهه بعد صب شوهرم باجبار رفت دیگ بعد مثلا شوهرم خسته و کوفته میاد از سر کار تا دو هیج جا باز نیستا میگ بیا بریم شهر فلان چیزو بخرم خیلی بی منطقه اگ پول داشته باشه همش میخوره و میخوابه ی روز شوهرمو برداشته برده مشهد(تا مشهد س ساعت راهه) ک عمش میخواشته دخترشو ببره زیارت ب من نگفته شوهرم نم خیلی دلخور شدم بعد امروز صب شوهرم گقت نمیای روستا منم مامامنم خونه نیست مجبورم کارامونو بکنم گفتم ن اقا بهشش برخورده بش میگم ناهار نمیای گفت نه عه بدم میاد از پدر شوهرم چیکا کنم همه از مارد شوهر مینالن من از در شوهر مادر شوهرم دخرت خاله مامنمه خیلی عزیزه برام خیلی هوامو داره ولی پدر شوهرم اصلا درک نداره