مادرم همونطور که داشت با دقت خاصی دسته های شاهتره و اون همه ریحون رو از هم سوا میکرد
گفت: نمیشه برا همه یه نسخه پیچید...
سرد و گرم چشیده ی روزگار هم که باشی ممکنه یه جاهایی...
با التماسی که از چشمام می بارید یه نگاه عاقل اندر سفیه بهش انداختم
و
گفتم:من از پسش برمیام...
دسته های سبزی رو کنار گذاشت و گفت:اصلا ولش کن
بگو ببینم چند من عشق گوشه ی قلبت چمباتمه زده که حال و روزت شده این!
ریز خندیدم و گفتم:هنوز که زبونم لال از دستش ندادم که از غمش عشق تو دلم چمباتمه بزنه که! ...
الان که از سر ذوق انگاری تو دلم دلشوره تنبک میزنه و بی قراری میرقصه...
مثل یه درد ناخواسته ی مزمن
که فقط با مورفین بشه خاموشش کرد...
خندید و گفت:مثل آرتروز من که همه ی دکترا میگن درمون نداره؟
خندیدم و گفتم:یه چیزی تو همین مایه ها...
خندید و گفت: خاصیت عشقه...
چاره ش نه مورفینه نه غمباد...
چاره ش فقط رسیدنه...
#فرشته_رشیدی