ما عقد کردیم یکم بعد رفتیم سر خونه زندگیمون
اول زندگیم خدا به من یه دختر ناز داد😍
هر چی ما خوشبخت تر میشدیم پسر عمم و دختر عموم بدبخت تر میشدن 😑
دختر عموم خیلی سعی میکرد زندگیشو خوب نشون بده ولی آخر نمیشد
پسر عمم هیچ علاقه ای بهش نداشت
عمم از اون ادما بود که آبرو براشون حرف اول و میزنه
به هیچ عنوان نمیذاشت طلاق بگیرن
ما خیلی کم میرفتیم خونشون
ولی هر موقع هم که میرفتیم پسر عمم خونه نبود و دختر عموم و هم در حال ناله و نفرین
بعد ها مشخص شد که پسر عمم معتاد شده 😕
عمم هم آدم فوق العاده خسیسی بود
خیلی پولدار بود ولی خسیس بود
همینجور میگذشت
پسر عمم کلی قرض و بدهی بالا آورده بود ولی عمم حاضر نبود هیچ کدوم و بده
هر چی میگذشت بیشتر تو چاه غرق میشدن
اون وسط ما خوشبخت ترین خانواده عالم بودیم
دختر کوچولوم دو ساله شده بود وعزیزدردونه باباش
دیگه پسر عمم و فراموش کرده بودم
انقد حسین خوب و خوش اخلاق بود که نمیشد عاشقش نشد
خدا شاهده هیچ وقت بد پسر عمم و نخواستم هیچ وقت کینه به دل نگرفتم
دختر عموم شاید
ولی
پسر عمم نه