الان سه ساله ازدواج کردم فقط یه برادر دارم و مادر گفتم ازدواج کنم یکی بهمون اضافه میشه ولی شوهرم راحت نیست باهاشون من خیلی از این بابت غصه میخورم فقط منو انگار از خانوادم میخاد خانوادم انگار تنهاتر شدن...
درددلم رو بشنو که حالمو بدونی هیچوقت اینو نخواستی که قدرمو بدونی من آرزو میکردم که همزبونت بشم امید اینو داشتم که سایبونت بشم چقدر که وقت و بی وقت بپای تو نشستم فقط ترو میدیدم دوچشمامو می بستم هیچوقت باهام نموندی اما بپات نشستم زخم زبون شنیدم غرورمو شکستم وقتی ازم دوربودی دنیای من سیاه بود زنده بودم ولیکن زندگیم تباه بود وقتی که برمیگشتی دلم برات میلرزید برای من یه دنیا برگشتنت می ارزید نموندی و نخواستی شادی برام بیاری دستای آشناتو تو دست من بذاری هیچوقت باهام نموندی اما به پات نشستم زخم زبون شنیدم غرورمو شکستم.....
اره متاسفانه الان ده سال گذشته همیشه رسمی و خشک 😔 به قول تو انگار فقط مارو قبول داره خانواده هامون غریبه ان ، درحالی که من با خانواده همسرم خیلی خوب و صمیمی هستم مخصوصا اگه بیان خونمون
برا استخدام شدنم صلوات بفرستید.ممنون دوستان نی نی سایت من😍