امشب اولین شبیه ک بعد از این ۶ ماه زندگی مشترک و عاشقانه همراه با تلخی ها و شوری هاش همسرم جای خوابشو جدا کرده.رفت خوابید جدا ازم.همیشه خودش میگفت تحت هیچ شرایطی نباید جامون جدا شه.
پدر شوهرم عازم کویت هست بعد یه برنامه هویتی باید روی گوشیش نصب میکرد میبرد اونجا.ورژن برنامه و گوشی بهم نمیخوردن من و برادرم و شوهرم تلاشمونو کردیم با اینکه هیچکدوم از بچه های پدر شوهرم ب خودشون هیچ زحمتی ندادن.پدرشوهرم همیشه از ما فقط انتظار داره.ولی اینبار راهش فقط عوض کردن گوشی بود ولی یه جاری خودنما و ب شدت بی سواد دارم ک تازه سال اول دانشگاهه(سنش بالاس) از حسودی من رفته دانشگاه.فکر میکنه دکترا داره.میدونه پدرشوهرم سر درنمیاره گفته واتساپو روش نصب کن ببر نشون بده😑😑.این برنامه هه اصن وات نیس یه نرم افزاره ک باید مشخصات کارت اقامتشونو توش بزنن.پدر شوهرم امشب دید ما نتونستیم گوشیو ارتقا بدیم اونو صدا کرد اونم اومده هی تز میده.بش گفتم مشکل از گوشیه.اینم بگم پدر شوهرم زود گولشو میخوره چون اون زبونش خیلی چرب نرمه.دم در ک اومدیم خدافظی کنیم ب پدر شوهرم گفتم چرا وقتی برادر و شوهرم دارن تلاش میکنن شما میرین اونو صدا میکنین و غرور شوهرمو خراب کردین و اینا.
شوهرمم گزاشت اومدیم خونه بعد میگه تو مشکلت با زنداداشمه وگرنه اگه اقاجون از یکی دیگه کمک میخواست تو ناراحت نمیشدی
واقعا ب این نتیجه رسیدم دستم نمک نداره میگم من دفاع کردم ازت میگه لازم نبود جاریتو بزرگش کنی واسه خودت.تازه وسط حرفامم ک داشتم ب پدر شوهرم میگفتم گف بیا بریم خونه بسه.قشنگ رید بهم