بچم یک ماهشه. تااللن بیدار بود و گریه میکرد مامانم اومده کمکم. انقددد فحش زشت میده. واقعا حالم بد شد بهش گفتم مامان خیلی بی شعوری. انقد فحش زشت نده بالا سر بچم. فحش جنسی بچه ها. دراین حد. بعدم برگشت گفت من حلالت نمیکنم. منم گفتم همونطور ک مادر ب گردن بچش حق داره بچه هم حق داره. منم حلال نمیکنم. بعدشم قهر کرد و رفت. میدونم تقصیر خودم بود. هرچی بود مادرم احترامش واجبه. دلم میخاد برگ خونه خودمون. اوناهم هیچکسو ندازم باید تنهایی بچه داری کنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
چیزایی تو نی نی سایت میشنوم ک باورم نمیشه ی مادر میتونه این کارو بکنه
🌸 بِـسْمِـ اللهِ الـرَحْمـٰانـِـ الـرَحـيـمْـ 🌸بالاخره یه روز سرد دی ماه که آفتاب از لا به لای شاخ و برگ درختان خودشو نشون میده...قبل از ظهر دختر قشنگم به طور طبیعی پا به این دنیا میذاره و خونوادمونو سه نفره میکنه👨👩👧 اون روز بهترین روز زندگیه منه...باهم دیگه همون روز مرخص میشیم و همهی اون چشم انتظاریا تموم میشه...ان شاءالله🙏
دیگه بچت یه ماهشه فکر نکم کمک خاصی بخوای اگه میتونی خب برو خونتون، اینجوری بیشتر بمونی بدعادت میشس دیگه تنهایی از پس بچه برنمیای
برای حل مشکلم یه صلوات مهمونم میکنی؟🤗🌸نه اسمم ساداته و نه متولد ۶۷ ام. متولد ۷۶ ام. فقط اولش همینجوری یه اسم گذاشتم که عضو سایت شم نمیدونستم نمیشه تغییرش داد🙄😅
نوشته دلم میخواد برم خونه ی خودمون.درست بخون تاپیکو
من درست خوندم
بحران آب را جدی بگیریم.خیلی خیلی جدی.آب واقعا کمه.😔اگه رعایت نکنیم سازمان ملل گفته تا ۵ سال آینده یعنی ۲۰۲۵ جنگ بر سر آب تو خاور میانه شروع میشه...و تا سال ۲۰۴۰ از بعضی شهرای ایران فقط یه اسم باقی میمونه.😔تروخدااااا رعایت کنید.بخاطر بچه هامون..کم آبی و بی آبی واقعا وحشتناکه.بچه هامون خیلی گناه دارن😔😔😔
مادر و دختری جفتتون بی ادبید، خدا برای هم حفظتون کنه😊
اگه بشر این اصل رو رعایت کنه قطعا دنیا جای قشنگ تری میشه:وقتی از اعماق وجودت احساس میکنی زندگیت رو نکبت فرا گرفته بچه دار نشو! 😒ظلمِ ظالم، جورِ صیاد، آشیانم داده بر باد... ای خدا، ای فلک، ای طبیعت... شام تاریکِ مارا سحر کن... 🤲😢😞😞😞مشغول قتلعام روزها هستم!💔ما دهه شصتیا تو زندگی ازهرچی میترسیدیم سرمون اومد، از هرچی نمیترسیدیم هم سرمون اومد، یه سری چیزای متفرقه هم بود اونا هم سرمون اومد، یه سری چیزا هم اصلا مربوط به ما نبود ولی سرمون اومد، یه چیزایی حتی وجود خارجی نداشت ولی اونا هم سرمون اومد، لامصب معلوم نیس کله ست یا میدان مغناطیسی😒😒😒 کاش من حسنی بودم و توی دِه شلمرود، تک و تنهابودم، و عین خیالمم نبود که نه قلقلی نه فلفلی نه مرغ زرد کاکلی هیچکس باهام رفیق نیست، و تنها دغدغه ام این بود که تنها روی سه پایه، بنشینم توی سایه☹️☹️ من به فکرِ خستگی های پَرِ پرنده هام، تو بزن تبر بزن... من به فکرِ غربتِ مسافرام، آخرین ضربه رو محکمتر بزن🍁🍃اون درختِ سربلندِ پُرغرور، که سرش داره به خورشید میرسه منم منم، اون درختِ تن سپرده به تبر که واسه پرنده ها دلواپسه منم منم، من صدای سبزِ خاکِ سُربی ام، صدایی که خنجرش رو به خداست، صدایی که توی بُهتِ شبِ دشت، نعره ای نیست ولی اوجِ یک صداست🌳🍃🍃سنگ است که میزند به سینه هرکس فقط برای خود😔 بیزارم از این خلقِ دورنگ و از ناکسان و هرکسی😒